مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
سائلی که حلقۀ در را به وقـتـش میزند دست صاحبخانه روزی سر به بختش میزند ای که محتاجی، بیا خوان طلب را پهن کن خاک پای شاه شو، بال ادب را پهن کن تا رسیدی پای در، لا ترفـعـوا أصواتکـم در بـزن، آرامتر، لا تـرفـعـوا أصواتـکـم صبر کن آقا خودش در را به رویت وا کند ابر رحمت، قطرهات را از کرم دریا کند صاحب این خانه فضل الله یؤتی من یشاست او کریم آل طاها، او حسن، او مجتباست کیست این ماهی که بر او آسمان تعظیم کرد ثروتـش را با فـقـیران بارها تقـسیم کرد کیست این، فرزند وصل عادیات و کوثر است در دلیری و شجاعت، حیدر ابن حیدر است او که در جنگ جمل نورٌ علی نور آمده روبـرویـش نـاقـۀ فـتــنـه بـه زانـو آمـده در مقام صبر او اندیشه حیران مانده است از نظر بر جود او احساس نالان مانده است قامت ایـوب از صبر حسن خـم می شود صلح او با غربت و تدبـیر توأم می شود روز محشر خود گواه محکم این مدعاست مذهب شیعه، همانا درک صلح مجتباست این امام مهربان از جنس نور و روشنی است سینهاش، مثل حسین بن علی بوسیدنی است سیـنـهای که مخـزن اسرار مادر بوده و شـاهـد آن کـوچـه و آزار مــادر بـوده و کوچهها، احساس او را هی به آتش میکشند این مدینه، کوچههایش آخر او را میکشند کوچهای تنگ و دلی سنگ و نگاه فاطمه کـشتـه او را خـاطـرات قـتـلگـاه فـاطمه |